حکایت
شبانی را پدری خردمند بود. روزی بدو گفت: ای پدر دانا و خردمند! مرا آنگونه که از پیروان خردمند می رود پندی بیاموز ! پدر گفت: به مردم نیکی کن، ولی به اندازه، نه به حدی که او را مغرور و خیره سر نماید. شبانی با پدر گفت ای خردمند مرا تعلیم ده پیرانه یک چند بگفتا: نیک مردی کن نه چندان که گردد خیره، گرگ تیزدندان ...
نویسنده :
مامان مهرتا
0:15